روزنوشت‌های یک مهندس

در ژرفـنـای اقـیـانـوس آگـاهـی، هـمـچـون رودی کـوچـک امـا جـاری و زلـالـم تـا دریـا شـدن هـمـچـنـان نـیـازمـنـد قـطـره هـای سـخـاوتـمـنـد بـارانـم.

چرا ادعای یاد داشتن میکنیم؟!

توی این 2 روز گذشته بعضی از افرادی که اومدن واسه مصاحبه میگفتن ما همه چی رو یاد داریم!

حتی رزومه شون رو هم که آورده بودن توی خیلی از موارد نوشته بودن که تخصص دارن!

ولی وقتی ازشون چند تا سوال ساده و ابتدایی پرسیدم دیدم صرفا دوستان ادعا دارن و توهم یاد داشتن زدن.

خوب دوست عزیز وقتی چیزی رو بلد نیستی با صداقت بگو یاد ندارم. هیچ ایرادی هم نداره. بگو یاد ندارم ولی زمان میزارم و یاد میگیرم.

 

وقتی این صحبتها رو از این افراد میبینم یاد این تیکه از فیلم پایتخت میفتم که بهتاش میگفت ای خداااااا  :))

 

توی همین یکی دو روز قصه زندگیم رو براتون تعریف میکنم!

سلام به همه.

امروز خیلی خسته شدم. افراد زیادی اومده بودن واسه مصاحبه. هیچکدومشون رو هم تا الآن نپسندیدم. :(

حالا قراره فردا هم کلی افراد دیگه بیان تا بالاخره پرونده این قضیه جذب نیرو رو این هفته ببندیم.

 

اما یه نکته دیگه. خیلیا ازم سوال میکنن که شما پسر داری؟ یا ازدواج کردی؟ یا چطور الآن میگی دوری ازشون و تنهایی و...

اگه عمری باشه فردا یا پس فردا یه مطلب مفصل مینویسم و کل ماجرا رو شرح میدم.

وقتی اسم پسرم که مدتیه ندیدمش میاد، غم عالم به دلم میشینه...

 

راستی دارم یه آهنگ از همای عزیز گوش میکنم که گفتم براتون به اشتراک بزارم. دانلودش کنید و مثل من غرق بشین توش...

 


 

 

چه سوالاتی رو توی مصاحبه از افراد بپرسم؟

سلام به همه خوبان.

2 تا مسئله رو میخوام توی این مطلب باهاتون به اشتراک بزارم.

خوشحال میشم توی مورد دوم نظرتون رو بدونم. :)

 


 

اول از همه از یه موضوعی واقعا ناراحت هستم. قالبی که در حال حاضر روی وبلاگ فعاله رو من داده بودم یکی از بچه ها ایجاد کنه. چون خودم اصلا فرصت نداشتم. چون خواستم یه تمرینی براش باشه.

بعد امشب از طریق پیام یکی از دوستان متوجه شدم قالب فعلی از روی یکی از قالبهای دیگه ی بیان به شکل ناشیانه ای کپی شده! :(

واسه همین اولا در اولین روز کاری یک گوش مالی حسابی به این خانم محترم همکارم خواهم داد تا بدونه کپی در هر حال بده.

و ثانیا همینجا از مدیریت وبلاگ دختری از نسل حوا عذرخواهی میکنم و امیدوارم از این بابت ناراحت نباشن.

هر چند توی کپی رایت وبلاگ اصلاحات رو انجان دادم. :)

 


 

و اما مورد دوم.

سه شنبه از افرادی که برای استخدام شرکت قراره بیان میخوام مصاحبه بگیرم.

به نظرتون جدا از سوالات تخصصی چه سوالات عمومی رو ازشون بپرسم؟ شما بودین چی میپرسیدین؟

ممنون میشم جواب بدین.

مراسم جگر زنی!

آقا دیشب رو که گفتم نمیدونم چرا هر کاری کردم نتونستم بخوابم.

در عوض ساعتهای 10 صبح بود تقریبا که بالاخره خوابیدم. جاتون خالی تا ساعت 6 از خستگی زیاد خواب بودم.

وقتی که پا شدم سرم داشت گیج میرفت. چون نه صبحانه و نه نهار خورده بودم :(

خیلی دلم به حال معدم سوخت. گفتم یه کاری کنم جبران مافات بشه.

واسه همین رفتم یه جگرکی و شام خودمو مهمون کردم. البته جاتون واقعا خالی بود. :)

 

پ.ن: نمیدونستم اسم این مطلب رو چی بزارم. یاد حرف یکی از بچه ها افتادم که میگفت جیگر رو زدم به بدن. واسه همین اسم این پست رو گذاشتم مراسم جگر زنی. :)))

 

وای از این بی خوابی های شبانه

نمیدونم چم شده :(

چند شبه اصلا نمیتونم بخوابم. امشب هم دقیقا به همین شکل بود. کلافه شدم بخدا. دیدم هیچ کاری نیست بکنم گفتم بیام یه مطلب بنویسم.

هر کار فکر کنید انجام دادم ولی خوابم نمیبره.

از دمنوش و آرام بخش و موسیقی و پیاده روی و مطالعه و فیلم دیدن و کار کردن و...

ولی هیچ کدوم تاثیر نداشت.

خداییش وقتی شما اینجوری میشین چیکار میکنین؟

اصلا فک میکنید علت این بی خواب شدنها چی میتونه باشه؟

توهم زدیم که مشکل بیکاری داریم!

یه چند روزی میشه واسه استخدام یه نیروی جدید توی بخش آی تی شرکت یه آگهی استخدام زدم توی چند تا از کانالها و سایتهای مختلف.

بماند که همه جا دوستان لطف میکنن و تا میتونن برای درج یه پیام کلی تیغ میزننت. :(

حالا نکته جالب ماجرا اینجاست:

توی اگهی نوشتم که باید فرم استخدام رو پر کنن ولی حدود 80 درصد اصلا فرم رو پر نکردن و فقط یه ایمیل زدن که آقا منو استخدام میکنید؟

خوب عزیزان من به نظرتون با چه شناختی باید شما رو استخدام کنیم خداییش؟

از اون 20 درصد باقی مونده هم کسی تا الآن پیدا نشده که تخصص مد نظر ما رو داشته باشه! :(

بهشون میگیم اصلا بیاید بعد یکی دو ماه که خودمون بهتون کار رو یاد دادیم استخدامتون میکنیم. جواب اکثرشون اینه که حقوقمون چی پس؟ بیمه مون چی پس؟  :((((

خداییش میخوام گریه کنم. چقدر ما آدما راحت طلبیم.

امروز به این نتیجه رسیدم هر کی میگه کار نیست و از عالم و آدم شاکیه دروغ میگه.

طرف هیچ تخصصی نداره و الکی میگه کار نیست.

اول یه تخصص یاد بگیرین بعد ببینم بیکار میمونید یا نه. والا. !!!

آقاجون من تنهایی راحت ترم!

من نمیدونم چرا بعضیا اینقدر اصرار دارن منو از تنهایی در بیارن!

اگه ما نخوایم شما این لطف رو به ما بکنین باید کی رو ببینیم خداییش؟!

بابا به خدا من با تنهایی خودم راحت ترم.

نمیتونم کسی که توی یه فاز فکری دیگه است رو تغییر بدم و اگه کنار هم باشیم اینجوری هر دو نفرمون آسیب میبینیم.

من یه مسیری رو انتخاب کردم که باید تا چند سال لااقل تنها طی کنمش.

من مطالعه، تحقیق، کار، فکر، خودسازی و ساختن آینده ای متفاوت رو انتخاب کردم.

نمیتونم با کسی که دنبال عشق و حال خودشه و ... یه جا کار کنم و زندگی.

کبوتر با کبوتر باز با باز                    کند همجنس با همجنس پرواز

آدم گرفتن تصمیمات سخت هستین؟

تا حالا یه تصمیم سخت به معنای واقعی گرفتین؟

چه قدر پای تصمیمتون موندین؟

این چند وقته با افرادی مواجه میشم و صحبت میکنم باهاشون که صرفا غرور کاذب دارن و خیلی ادعاشون میشه.

خدمت تمامی این دوستان عزیزم باید عرض کنم که پیاده شین با هم بریم...

من خودم دقیقا مثل شما بودم. ولی زندگیم درست از وقتی تغییر کرد که خود واقعیم رو شناختم و منیت هام رو شکستم و تغییر کردم.

تغییری که در حد گرفتن جون آدم میمونه...

خیلی از افراد حتی جرأت روبه رو شدن با خود واقعیشون رو ندارن و همه اش پشت یک نقاب قایم میشن.

یکی پشت نقاب مذهب ، یکی پشت نقاب بی بند و باری و...

ولی تنها راز موفقیت اینه که یه تصمیم سخت بگیرین و با خود واقعیتون روبه رو بشین و بعد از شناخت کامل خودتون آروم شروع کنید به تغییر.

یک تغییر بنیادی...

اونوقته که میبینید نتیجه این تغییرات چه قدر غیر قابل تصوره.

و البته بهای لازم برای این تغییر رو هم باید بدین. حالا هر چی که هست.

من 1 ساله تصمیم گرفتم و توی این 1 سال قدر 30 سال گذشته عمرم بها دادم. بهایی خیلیییی سنگین.

در هدف عشق

ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید                   معشوق همینجاست، بیایید، بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار                           در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید                           هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید                           یکبار ازین خانه برین بام برایید
آن خانه لطیف است نشانهاش بگفتید                           از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت                           یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد                           افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

هدیه گرفتن یک کتاب ارزشمند

چند روز پیش فرصتی پیش اومد تا با یکی از همکارام برای صحبت در مورد طراحی سایت همسر ایشون بریم منزلشون.

با اینکه منزلشون آپارتمانی بود، ولی چنان با سلیقه چیدمان شده بود که موقع ورود فکر میکردی وارد یه طبیعت دلنشین واقعی شدی.

از مرغ عشق های قشنگشون گرفته تا گلها و سایر المان ها.

به هر حال به محض ورود حس طراوت و سرزندگی عالی برام به ارمغان اومد.

یعد از اینکه همسر ایشون اومدن و صحبتهای اولیه در مورد سایتی که لازم دارن و انجام نیازسنجی های مقدماتی رو انجام دادیم حقیقتا حیرت زده شدم!

در واقع برای اولین بار بود که با یک نویسنده تمام عیار و دیدگاهی که این مدل افراد دارند آشنا میشدم.

برام هنوز هم خیلی عجیبه و البته جای سوال...

که چطور یک نفر میتونه بیش از چندین کتاب رو با لطافت خاصی به نگارش در بیاره. متونی بیش از میلیونها جمله که هیچ کدوم شبیه هم نیستند.

با تمام حیرتی که کرده بودم ولی خیلی خوشحال بودم که یک نفر رو تونستم پیدا کنم که طرز فکر و دیدگاهش مشابه منه.

دیدگاهش در مورد خدا، خلقت های خدا، انسان و جهان بینی و ...

واسه همین موقع رفتن ازشون خواستم یکی از کتابهاشون رو بهم هدیه بدن و در صفحه نخستش متنی رو برام بنویسن.

و الآن واقعا خوشحالم که این کتاب رو هدیه گرفتم.

پیشنهاد میکنم شما هم این کتاب و سایر آثار ایشون رو تهیه و حتما مطالعه کنید.

اسم این کتاب زکیه مطهره هست. از آثار سرکار خانم ملیحه هدایتی عزیز.

مطمئنا در آینده بیشتر از ایشون خواهیم شنید...

  

متنی که اول کتاب برام نوشتن این بود:

زندگی قطره بارانی است     که دریایی در آن گم میشود

با تقدیم احترام خدمت جناب آقای حیدری...

تصمیم های جدید برای سال جدید

کم کم داریم به اواخر سال نزدیک میشیم. و معمولا چیزی که تب و تاب خیلی زیادی پیدا میکنه توی این موقع بحث برنامه ریزی هست. برنامه ریزی برای تغییر در سال جدید!

برنامه ریزی ای که عموما بعد از یه ماه به دست فراموشی سپرده میشه.

جالبه این روند هر ساله جمع کثیری از افراده. البته خودمم تا یکسال پیش از این قضیه مستثنی نبودم.

یادمه پارسال همین حوالی بود که یه فیلم آموزشی از دکتر شهرام اسلامی به اسم رهایی از روزمره گی دیدم.

یادش بخیر. توی یه جمع 6 نفره که واسه آموزش نتورک مارکتینگ جمع شده بودیم، طبق نظرسنجی و آماری که بدست اومد مشخص شد من سال 96 بالاترین تغییر و تحولات رو توی زندگی خودم خواهم داشت.

و الان که پایان سال 96 شده اذعان میکنم که دقیقا از عید پارسال بزرگ ترین و سخت ترین تغییرات این 31 سال عمرم رو تجربه کردم.

توی یکسال به اندازه تمام عمرم دوری ، تحقیر ، فشارهای عصبی و مالی ، تنهایی ، دوری از خانواده و پسر عزیزم ، قطع شدن ارتباط بسیاری از افرادی که کلی براشون هزینه کرده بودم و... برام رخ داد.

ولی الان که نگاه میکنم میبینم ارزشش رو داشت.

درسته سختی کشیدم. درسته موهای سرم سفید شدن. ولی هنوز زنده ام و دارم محکم تر و مصمم تر ادامه میدم.

و ایمان دارم که میسازم زندگی آینده ام رو.

من که برنامه ریزی سال جدیدم رو از همین الان دارم انجام میدم.

در ادامه یه لیست از کارهایی که باید انجام بدم رو مینویسم تا تعهدی بشه برام واسه انجام دادنشون.

  1. حتما در سال جدید تمام مسائل مالیم رو رفع خواهم کرد.
  2. مطالعه شخصیم رو باید توی برنامه روزانه ام قرار بدم. حتی شده چند صفحه.
  3. یه کلاس موسیقی ثبت نام کنم و جدی ادامه اش بدم. احتمالا گیتار باشه.
  4. ایده های کسب و کارم رو به عمل و مرحله درآمدزایی عالی برسونم.
  5. یه سفر خارج از کشور هم باید برم.
  6. و... (فعلا همینارو یادم اومد!)

از همین امشب شروع میکنم به برنامه ریزی و انجام اقدامات لازم برای اینکه این اتفاق توی سال جدید برام بیفته.

میدونم خدا هم با تمام وجود کمکم میکنه. و چون عظمم راسخه در رسیدن بهشون تردیدی ندارم.

یا حق.

(راستی شما ایده خاصی برای سال جدید ندارین؟ اگه دارین به اشتراک بزارین شاید منم الهام بگیرم)

31 سال از عمرم گذشت...

امروز یعنی 9 اسفند ماه 1396، دقیقا 31 سال از عمرم گذشت...

31 سالی که تجربه های متفاوت و مختلفی رو برام رقم زد.

 و چه سریع این عمر میگذره...

وقتی به خاطرات گذشته ام رجوع میکنم میبینم انگار همین دیروز بود که این اتفاق ها برام افتاد.

تمام خاطرات تلخ و شیرین زندگیم. همه امشب مرور شدن برام.

توی این مدت تلخی ها هم بوده ولی شیرینی ها هم بوده. 

زندگی همینه. سراسر چالش و تجربه است.

بیشترین فشار، تلخی، فراق و مشکلات رو در یکسالی که گذشت تجربه کردم.

چه توی کار چه توی زندگیم.

ولی به کمک خدا هنوز زنده ام و دارم مسیرمو ادامه میدم.

به امید ساخت زندگی و دنیایی بهتر...

در هر صورت و در مجموع از خودم راضی ام. هر چند میتونستم خیلی بهتر از اینها باشم.

پس به خودم میگم: روز تولدت مبارک مهندس!

۱ ۲ ۳
احمد حیدری هستم. یه برنامه نویس و طراح سایت که نمیدونم چرا، ولی یه حسی بهم گفت بعد از 10 سال طراحی سایت و کار و بدست آوردن تجربه‌های تلخ و شیرین بسیار در زندگیم یک وبلاگ ساده جاش خالیه. واسه همین تصمیم گرفتم ایجادش کنم و اتفاقات روزمره ام رو داخلش بنوسیم تا آیندگان رو ارجاع بدم بهش!
Based On Erfan Theme طراحی شده با عشق به انضمام کمی خلاقیت توسط: احمد حیدری - (کپی قالب و محتوای آن کاملا آزاد است...)