روزنوشت‌های یک مهندس

در ژرفـنـای اقـیـانـوس آگـاهـی، هـمـچـون رودی کـوچـک امـا جـاری و زلـالـم تـا دریـا شـدن هـمـچـنـان نـیـازمـنـد قـطـره هـای سـخـاوتـمـنـد بـارانـم.

دوستان کمی آهسته تر!

 

امروز صبح که داشتم میرفتم سر کار با صحنه ای عجیب مواجه شدم. هم عجیب هم دلخراش. خیلی بهش فکر کردم و کلا ذهنم رو به خودش درگیر کرده. کنار جاده یه گنجشک رو دیدم که با یه ماشین برخورد کرده بود و مرده بود :/

حیف پرنده ای به این زیبایی. حیف... حیف از اینهمه زیبایی هایی که براحتی داریم از دستشون میدیم و هر روز از کنارشون به سادگی میگذریم.

متاسفانه الآن وضعیت افراد جامعه و خصوصا جوونها هم به همین شکل شده.

یه جماعتی شدیم بی احساس. نه از دوست داشتن چیزی میفهمیم نه از عشق.

همه به هر طریقی که بتونن دارن از سر و کول هم بالا میرن تا به شهرت و پول بیشتری برسن. این وسط خیلیا هم اگه دارن از بین میرن یا دلی یا احساسی رو هم اگه میشکنن براشون مهم نیست.

فاجعه اینجاست که نه تنها براشون مهم نیست بلکه دارن توجیهش هم میکنن و حق به جانب ان.

تو رو خدا بچه ها بیشتر به فکر هم باشیم. بیشتر برای هم وقت بزاریم. بیشتر با هم بریم بیرون. بیشتر با هم حرف بزنیم. بیشتر هوای احساس و قلب همدیگه رو داشته باشیم. چون اگه اینکارو نکنیم یه روز یکی مثل همین گنجشک ما رو له میکنه و اهمیتی هم بهمون نمیده.

چقدر دلم برای مادربزرگ و پدربزرگم تنگ شده. چه عشقی به هم داشتن. تا روز آخر زندگیشون همیشه کنار هم و حتی توی یه ظرف غذا میخوردن. با اینکه خونشون برق نداشت ولی چراغ دلشون همیشه روشن بود.

یاد انارهای دون کرده ای میفتم که هر وقت میرفتم خونشون سریع برام میاوردن.

چه زود گذشت و چه زود بزرگ شدیم. صد حیف...

بچه ها ازتون میخوام همین الآنی که این پیام رو میخونید پاشین و یخورده از این فضای مجازی بیاین بیرون. بدون مقدمه روی پدر و مادرتون رو ببوسین. به کسی که دوستش دارین بگین که چه احساسی بهش دارین. برای هم گل بخرین. با هم حرف بزنید و...

نزارین دیر بشه و فقط حسرت به دلامون بمونه. ممنونم ازتون.

 


 

پ.ن: خدمت اون دوست ******** که با سرعت زده و این گنجشک رو کشته و عین خیالشم نبوده عرض کنم که خوب آدم مریض، اولا یواش تر برو و حواست رو بیشتر جمع کن. ثانیه نمیتونستی بیای ببینی چه به سر این گنجشکه اومده؟! لااقل میتونستی بزاریش کنار خیابون.

واقعا برات متاسفم...

 

احمد حیدری هستم. یه برنامه نویس و طراح سایت که نمیدونم چرا، ولی یه حسی بهم گفت بعد از 10 سال طراحی سایت و کار و بدست آوردن تجربه‌های تلخ و شیرین بسیار در زندگیم یک وبلاگ ساده جاش خالیه. واسه همین تصمیم گرفتم ایجادش کنم و اتفاقات روزمره ام رو داخلش بنوسیم تا آیندگان رو ارجاع بدم بهش!
Based On Erfan Theme طراحی شده با عشق به انضمام کمی خلاقیت توسط: احمد حیدری - (کپی قالب و محتوای آن کاملا آزاد است...)